📪 پست ثابت 🪨
به چنل ما خوش اومدی ... 🌊
اینجا پر از داستان ، پیک ، خبر و ... ِ قشنگه ... 🪨
هر هفته وبو چک کن عزیزم ... 🌹
دکمه های وب ✨️ :



با بایییی فدات شم ... 💋
به چنل ما خوش اومدی ... 🌊
اینجا پر از داستان ، پیک ، خبر و ... ِ قشنگه ... 🪨
هر هفته وبو چک کن عزیزم ... 🌹
دکمه های وب ✨️ :
با بایییی فدات شم ... 💋
به پارت اول رمان Maby A ... خوش اومدید ...
این داستان با حالت های طنز ، علمی تخیلی ، روانشناسی و ... نوشته شده ...
یک داستان عجیب درباره دختری به نام " کِیتی " !
-----------
صدای زنگ تلفن مثل یک چکش توی سرم پیچید . دستمو به طرف میز کنار تخت دراز کردم و بدون باز کردن چشم ، گوشیمو پیدا کردم ...
( الو ؟ ) صدام خش دار بود ، انگار یه هفته نخوابیده بودم .
( کِیتی ؟ بیدار شدی ؟ ) صدای داداش مایکل بود ! همیشه صبح زود زنگ میزد مطمعن شه بیدار شدم ...
( آره ... یعنی بخاطر جنابعالی بله ... ) چشامو باز کردم و به ساعت نگاه کردم ، هفت و بیست بود ! ( برا چی انقد زود زنگ زدی ؟ )
( فراموش نکنی امروز قراره واسه شام بیای پیشم ... )
( باشه داداش یادم نمیره ... ) گوشیو قطع کردم و خودمو از تخت بیرون کشیدم .
آفتاب از پردههای های آبی اتاقم رد شده بود و روی دیوار ها نقش های عجیب انداخته بود ... مثل همیشه موهام همه جا ریخته بود ... تو آینه به خودم نگاه کردم ...
چشمای سبزم هنوز خوابآلود بودن و لباس خوابم پیچ و تاب خورده بود ...
( بفرما ادامه گشنگم ... 💋 )